چشمانش پر بود از نگرانی و ترس

لبانش می لرزید

گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر

- سلام کوچولو مامانت کجاست ؟

نگاهش که گره خورد در نگاهم

بغضش ترکید

قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا

چکید روی گونه اش

- ماماااانم مامااا نم

صدایش می لرزید

- ا چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟

گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید


داستانکده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کافه ترانه بانک دانلود تمامی ترانه های فارسی هر چی که بخوای کارآفرینی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان ‫گرگ چت|لوبو چت|رب چت|چت روم|چت |ققنوس چت|کاکو چت‬ عکس نوشته DataBan موضوعات عمومی کانون هنر تورک نوا